دریایِ  رمزآلود
دریایِ  رمزآلود

دریایِ رمزآلود

80

دلم گرفته ............ نمیدونم چرا؟؟؟؟؟؟؟

حوصله هیچ چیزی رو ندارم.........

خاک بر سر هر چی د*و*ل*ت* م*ر*د*ه   من کــــــــــــــــــــــار می خوام با حقوق بالای دو تومن . خب کمترین حقمه

لعنت به شانس مزخرفم که تو این کشور به ف*ا*ک رفته به دنیا اومدم و موندگار شدم

لعنت به همه چی............................

لعنت


79

گوشی عزیزم  دیروز وقتی آماده بودم که با معصومه بریم زیارت شهدای  گمنام از دستم افتاد و نصف صفحش سیاه شد و من غرق غم و اندوه شدم. . از سال 89 دارمش هدیه خواهر بزرگمه ، کلییییییییی خاطره با این گوشی دارم لامصب نفسمه جونم براش میره. 

دیگه کل دیروز حالم گرفته بود و غصه خوردم به جوجو زنگ زدم هر هر می خندید آخرش گفت فدای سرت برات ی گوشی می خرم می فرستم من گفتم من عاشق گوشیم بودم خب بعد گفت منو بیشتر دوس داری یا گوشیتو؟ دیدم به ضررمه راستشو بگم ، گفتم تورو

امروز رفتم آقاهه گفت ال سی دیش شکسته با 23 تومن درست شد و شادی زایدالوصفی به من بازگشت

+ نمیدونم چرا وقتی چیزی برام عادت می شه دیگه لذتی بهم نمیده مثلا ی آهنگو خیلی دوس دارم وقتی گوشیش می دم بهم حس سرخوشی و شعف درونی می ده اما همین که  گوشم بهش عادت کرد و برام تکراری شد دیگه انگار نمی شنومش ، دیگه برام لذتی نداره.

78

خب این هفته ای که گذشت برام هفته خوبی بود ، جوجو رو بعد از 8 ماه دیدم چقد دلتنگش بودم . صب ساعت 4.5 صب سه شنبه روز شهادت  امام صادق رسیده بود من و مامان ساعت 9  رفتیم پیشش باهم صبحانه خوردیم .برای نهارشم مامان زرشک پلو با مرغ که دوس داره درست کرده بود . برام ی مانتوی قشنگ هم خریده بود رنگش سبز تیره هست میگه سبز بهم میاد. عکسمم روی ی لیوان سفالی چاپ کرده بودجالب شده بود :)) 


 منم واسه مامانش ی شال گرفته بودم و واسه خودش ی عطر . از کیف پولی هم که براش انتخاب کرده بودم خیلی خوشش اومد. جمعه ظهر رفت. کارش هم تقریبا مشخص شد که کجا و کدوم شهر قراره بمونه . 

بعضی روزا برای خودم پوره سیب زمینی درس می کنم توش پودر نعناع هم می ریزم و عصر که گشنم می شه شروع به لمبوندن می کنم.


سمی دو شبه خونه ما می خوابه . یاد وقتایی می افتم که ازدواج نکرده بود. خیلی باهاش درد دل  کردم  . اختلاف سنی ما دو ساله خیلی باهم راحتیم از وقتی ازدواج کرده با وجود الی بازم احساس تنهایی می کنم.


فیلم هشت پا رو دیدم نمیدونم مال چند سال  قبله ده سال یا پونزده سال پیـــــــــــش  ولی تازه فهمیدم زیبا ترین هنرپیشه زن مهتاب کرامتیه بدون هیچ عملی و کاملا طبیعیه. 


از محمد رضا فروتن خیلی خوشم میاد مخصوصا از صداش . دوس دارم چشامو ببندم و فقط به صداش گوش بدم.


+ اگه خدا بخواد شاید واسطه ی امر خیر بشمنیشخند


77

این تیرمم به سنگ خورد استانمون سه تا دبیر زن می خواست و چون من متولد مرکز استان بودم  نمی تونستم تو آزمون شرکت کنم... عجب کاریه   والا .. یعنی من حتی بومی  محسوب نمی شدم .

 

بعد از ی  سال و خورده ای مینا ( دختر خاله م) رو دیدم چقد تپلی شده بود و پسرش چقد شبیه سعید بود همون چشمای بزرگ و مژ ه های بلند. 


دیروز با معصومه رفتم بازار و ی عطر و ی شال مجلسی  خریدم .بوی عطرش خوبه ، شاله هم به نظرم خوشگله . چقد خوب بوددیروز ، هوا خنک بود کلی باهم حرف زدیم و راه رفتیم . ی جا هم رفتیم قیمت مانتوهاش مناسب بود قراره ی بار الی رو ببرم .معصومه از اونجا دوتا مانتو با قیمت مناسب خریده. 


شنبه با خاله ط و شوهرش و امین و دیانا کوچولو و مامان و بابا و الی رفتیم ی روستایی که دو ساعت با ما فاصله داره . گوجه چیدیم ، انگور چیدیم ،بازی کردیم ، کلی حال داد فقط من نمیدونم چرا تند تند جی*شم می گرفت شده بودم اسباب خنده بقیه . 


امین پشت فرمون ماشین ما بود ، بابا حوصله رانندگی نداشت . چقد با اهنگای توی فلش امین خندیدیم .مسیرراه  پر از پیچ بود و هرچی به کوه  مقصد نزدیک می شدیم هوا خنک تر می شد اطراف پر از پونه کوهی بود بوشون  تو  فضای ماشین  پیچیده بود . ی گیاه های خاصی هم تو مسیر راه بود  برام جالب بود اولین بار از اون گیا ه ها می دیدم. وای ی دره بود پر از گلای ریز بنفش ، دوس داشتی ساعتها بشینی و تماشا کنی.


امین چایی دم کرد مرغارو کباب کرد دستش درد نکنه خیلی اذیت شد ولی خودش می گفت خیلی بهش خوش گذشته . من و الی انجیر می چیدیم و می خوردیم . صاحب باغ آشنای شوهر خالم بود.


 شب ساعت 9 رسیدیم خونه ، توی حیاط فرش پهن کردیم و چایی و میوه خوردیم و مامان و خاله با گوجه هایی که چیده بودیم ی املت خوشمزه درس کردن دور همی خوردیم تازه ساعت 12 علی خوشتیپ و مرتب اومد منم کلی بهش گیر دادم بچه کجا قرار داشتی امروز با ما نیومدی


خاله اینا ساعت 12 و نیم رفتن و ماهم لالا شدیم.




76

  فردا جدول رشته های مورد نیاز آموزش و پرورشو می زنن و من منتظرم ببینم چی میشه . آیا این بار روزگار روی خوش خود را به من نشان خواهد داد؟ آیا تلاطم من تبدیل به آرامش خواهد شد؟ آیا پشت به زین خواهم شد؟  وکلی آیای دیگر .....زبان

 ی مدت بود بدنم بدجور جوش میزد رفتم دکتر و در حال مصرف قرص و دارو هستم. 


 برای سومییییییییییییییییییییییییییییین بار خاله شدمنیشخند 


بعله سمی نی نی داره یک ماهشه تازه قلبم داره قلب البته سمی هنوز حالت تهوع نداره و دکتره گفته باید تا چند هفته دیگه حالت تهوع پیدا کنه. 


قراره جمعه اگه بشه با خاله ط ( بهترین خالم ) اینا بریم یکی از کوه های اطراف شهر ، آتش فشان هست اما نیمه فعال . الان پر از گل و درخت ِوسبزست. هواش تازه و خنکه  . جون می ده ریه هاتو پراز هوای تازه کنی و به عمق جونت بفرستی .

دیگه اگه جمعه رفتنی شدیم من فراموش می کنم 26 سالمه و عین ی کودک سرخوش( شایدم مث ی بز کوچولوی شیطون) اونجا بالا و پایین می پرم و شیطنت می کنم . ننه ی جوجو که نیست منو ببینه و غصه بخوره  واسه پسرشنیشخند


الان الی سه لیوان شیرچایی درس کرده و منتظره منم به اون و مامان بپیوندم و باهاشون شیر چای بخورم  . الی  آیین نامه رو باراول البته با ی غلط قبول شد و منتظره واسه تمرین با ماشین بهش زنگ بزنن.