دریایِ  رمزآلود
دریایِ  رمزآلود

دریایِ رمزآلود

شب قدر بود اما من بهره نبردم....

دعاها رو خوندم اما وقتی به خاطر قرصام نمی تونم روزه بگیرم اون حس خوب تو وجودم بیدار نشد....

چقد غریبی بده،دوسش ندارم این غربتو.  جوجو شیفته. طناز کنارم خوابه...

دو روز دیگه میریم بوشهر.فقط خدا بخیر بکنه عاقبت مارو. الهی آمین

می خوام سکوت کنم. و باید هم سکوت کنم . هر چی گفتن  مهم نیست فقط می خوام اوضاع بدتر نشه.

بعد که برگردیم باید اسباب کشی کنیم. خدایا کمک کن

حس می کنم دارم  تلگرام می زنم. جمله نقطه .جمله نقطه ...

پوووووف بیخیال مگه مهمه

خداروشکر پام بهتر شده . دلم حال و هوای خونه بابام رو کرده . بیدار شدن با الناز . سحری خوردن باهم . حرف زدن راجع به آینده.... 

چه زود گذشت...

من نفهمیدم........

باورم نمی شه بیست و نه سالمه 

نه باورم نمی شه....

از آبان 93 شروع کردم نوشتن ولی سال 95 هیچی نشد که بنویسم.

چرا عشق اینقد پرشور و حرارته بعد که ازدواج می کنی عادی می شه واقعا چرا؟

چرا بوسه های یواشکی حس بهتری به آدم می ده

چرا وقتی مال هم بودیم  اما بدون عقد وقتی دستامو می گرفت انگار تموم دنیا مال من بود همینقد سرخوشانه...

الان دلم لک میزنه که ی بار مث وقتی که زنش نبودم بغلم کنه بوسم کنه همش کار و کارو کار

دلم تنگ شده برای وقتی که دل تنگم می شد. دلم تنگ شده  برای وقتی که واسه دیدنش بال بال می زدم

دلم تنگ شده واسه وقتی که تو کوچه ها دستمو یواشکی می گرفت و بوی عطرش تا وقتی می رسیدم خونه باهام بود

دلم تنگ اون روزاست


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.