این تیرمم به سنگ خورد استانمون سه تا دبیر زن می خواست و چون من متولد مرکز استان بودم نمی تونستم تو آزمون شرکت کنم... عجب کاریه والا .. یعنی من حتی بومی محسوب نمی شدم .
بعد از ی سال و خورده ای مینا ( دختر خاله م) رو دیدم چقد تپلی شده بود و پسرش چقد شبیه سعید بود همون چشمای بزرگ و مژ ه های بلند.
دیروز با معصومه رفتم بازار و ی عطر و ی شال مجلسی خریدم .بوی عطرش خوبه ، شاله هم به نظرم خوشگله . چقد خوب بوددیروز ، هوا خنک بود کلی باهم حرف زدیم و راه رفتیم . ی جا هم رفتیم قیمت مانتوهاش مناسب بود قراره ی بار الی رو ببرم .معصومه از اونجا دوتا مانتو با قیمت مناسب خریده.
شنبه با خاله ط و شوهرش و امین و دیانا کوچولو و مامان و بابا و الی رفتیم ی روستایی که دو ساعت با ما فاصله داره . گوجه چیدیم ، انگور چیدیم ،بازی کردیم ، کلی حال داد فقط من نمیدونم چرا تند تند جی*شم می گرفت شده بودم اسباب خنده بقیه .
امین پشت فرمون ماشین ما بود ، بابا حوصله رانندگی نداشت . چقد با اهنگای توی فلش امین خندیدیم .مسیرراه پر از پیچ بود و هرچی به کوه مقصد نزدیک می شدیم هوا خنک تر می شد اطراف پر از پونه کوهی بود بوشون تو فضای ماشین پیچیده بود . ی گیاه های خاصی هم تو مسیر راه بود برام جالب بود اولین بار از اون گیا ه ها می دیدم. وای ی دره بود پر از گلای ریز بنفش ، دوس داشتی ساعتها بشینی و تماشا کنی.
امین چایی دم کرد مرغارو کباب کرد دستش درد نکنه خیلی اذیت شد ولی خودش می گفت خیلی بهش خوش گذشته . من و الی انجیر می چیدیم و می خوردیم . صاحب باغ آشنای شوهر خالم بود.
شب ساعت 9 رسیدیم خونه ، توی حیاط فرش پهن کردیم و چایی و میوه خوردیم و مامان و خاله با گوجه هایی که چیده بودیم ی املت خوشمزه درس کردن دور همی خوردیم تازه ساعت 12 علی خوشتیپ و مرتب اومد منم کلی بهش گیر دادم بچه کجا قرار داشتی امروز با ما نیومدی
خاله اینا ساعت 12 و نیم رفتن و ماهم لالا شدیم.
بنوییییییییییییییییییییییییییییس انقد حرصم نده....
این چارتا گوشتمم تو بریز
خیلی باحالی
من همچنان در وصف دلنوشتهای تو منتظرم ...

همچنان منتظرم ....
عجب عصبانیتی
نمینویسی پس ؟؟!!!
می نویسم عزیزم
بیخیال بابا !
معلمیم همچین شغل با حالی نیس ....
منم همین فکرو می کردم رفتم دنبال علاقم و متاسفانه به هیچی نرسیدم . برای ی زن معلمی شغل بی دغدغه ای هست
اشکالی نداره، من مطمئنم که یه کار خوب پیدا میکنی.
چه عکس خوشگلی گذاشتی
ایشالا
آره منم از این عکسه خوشم اومد زیر درخت گردو نشسته بودیم و کتری سیاه روی آتیش در حال جوشیدن بود